سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

 

دیـده فرو بسته ام از خاکیان   تا نـگرم جلـوه افـلاکیـان
شاید از ایـن پرده ندایى دهند   یـک نفَسـم راه به جایى دهند
اى که بر این پرده خاطرفریب   دوخته اى دیده حسرت نصیب
آب بزن چشـم هوسنـاک را   بـا نظـر پاک ببین پـاک را
آن که دراین پرده گذریافته است   چون سَحر ازفیض نظریافته است
خوى سحر گیر و نظرپاک باش   رازگـشاینـده افـلاک بـاش

 

خـانه تـن جـایگه زیست نیست   در خور جانِ فلکى نیست، نیست
آن که تـو دارى سرِ سوداى او   برتر از این پـایه بـوَد جاى او
چشمه مسکین نه گهرپرور است   گوهر نایاب به دریـا دَر است
ما که بـدان دریـا پیوسته ایم   چشم ز هر چشمه فرو بسته ایم
پهنه دریا چو نظرگـاه ماست   چشمه ناچیز نه دلخـواه ماست

 

پرتو این کـوکب رخـشان نگر   کوکبه شـاه خراسـان نـگـر
آینه غـیـب نـمـا را ببـیـن   ترک خودى گوى و خدا را ببین
هرکه بر او نور رضا تافته است   دردل خود گنج رضا یافته است
سایه شه مایه خرسـندى است   مُلک رضا مُلک رضامندى است
کعبه کجا؟ طَوف حَریمش کجا؟   نافه کجا؟ بـوى نسیمش کجا؟
خاک ز فـیض قدَمش زر شده   وز نـفسش نافه معطّر شـده
مـن کیم؟ از خیلِ غلامان او   دستِ طلب سوده به دامان او
ذرّه سرگشته خورشیدِ عشق   مرده، ولى زنده جاویدِ عشق
شـاه خراسان را دربان منَم   خـاک درِ شاه خراسان منَم

 

چـون فلک آیین کهـن ساز کرد   شیـوه نـامردمى آغـاز کـرد
چاره گر، از چاره گرى بازماند   طـایـر اندیشه ز پـرواز ماند
با تن رنجـور و دل نـاصبور   چاره از او خواستم از راه دور
نـیمشب، از طالع خنـدانِ من   صبـح برآمد ز گریبـان مـن
رحمت شه درد مرا چاره کرد   زنده ام از لطف دگربـاره کرد
بـاده باقـى بـه سبـو یـافتم   و ایـن همه از دولت او یافتم

 

شاعر : محمدحسن رهى معیّرى






تاریخ : دوشنبه 93/6/17 | 2:0 عصر | نویسنده : ali chakaneh | نظرات ()

اید اعتراف کنیم که زندگى ائمه ، علیهم‏السلام، بدرستى شناخته‏نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت‏بار آنان حتى بر شیعیانشان نیز پوشیده مانده است. على‏رغم هزاران کتاب کوچک و بزرگ و قدیم و جدید درباره زندگى ائمه ، علیهم‏السلام، امروز همچنان غبارى از ابهام و اجمال، بخش عظیمى از زندگى این بزرگواران را فرا گرفته وحیات سیاسى برجسته‏ترین چهره‏هاى خاندان نبوت که دو قرن و نیم از حساسترین دورانهاى تاریخ اسلام را دربرمى‏گیرد با غرض‏ورزى یا بى‏اعتنایى و یا کج‏فهمى بسیارى از پژوهندگان و نویسندگان روبرو شده است. این است که ما از یک تاریخچه مدون و مضبوط درباره زندگى پرحادثه و پرماجراى آن پیشوایان، تهیدستیم .

زندگى امام هشتم ،علیه‏السلام، که قریب بیست‏سال از این دوره تعیین کننده و مهم را فراگرفته از جمله برجسته‏ترین بخشهاى آن است که بجاست درباره آن تامل و تحقیق لازم به کار رود .

مهمترین چیزى که در زندگى ائمه ، علیهم‏السلام، به‏طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سیاسى» است. از آغاز نیمه دوم قرن اول هجرى که خلافت اسلامى به‏طور آشکار با پیرایه‏هاى سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامى به حکومت جابرانه پادشاهى بدل گشت، ائمه اهل بیت ،علیهم‏السلام، مبارزه سیاسى خود را به‏شیوه‏اى متناسب با اوضاع و شرایط، شدت بخشیدند.

این‏مبارزه‏بزرگترین‏هدفش تشکیل نظام اسلامى و تاسیس حکومتى بر پایه امامت‏بود. بى‏شک تبیین و تفسیر دین با دیدگاه مخصوص اهل بیت وحى، و رفع تحریف‏ها و کج‏فهمى‏ها از معارف اسلامى‏و احکام‏دینى نیز هدف مهمى براى جهاد اهل بیت‏به حساب مى‏آمد. اما طبق قرائن حتمى، جهاد اهل بیت‏به این هدفها محدود نمى‏شد و بزرگترین هدف آن، چیزى جز تشکیل حکومت علوى و تاسیس نظام عادلانه اسلامى نبود. بیشترین‏دشواریهاى‏زندگى‏مرارت‏بار و پر از ایثار ائمه و یاران آنان به خاطر داشتن این هدف بود و ائمه ، علیهم‏السلام، از دوران امام سجاد ، علیه‏السلام، وبعدازحادثه عاشورا به زمینه‏سازى دراز مدت براى این مقصود پرداختند.

در تمام دوران صدو چهل ساله میان حادثه عاشورا و ولایتعهدى‏امام هشتم ،علیه‏السلام، جریان وابسته به امامان اهل بیت‏یعنى شیعیان همیشه بزرگترین و خطرناکترین دشمن دستگاههاى خلافت‏به حساب مى‏آمد. در این مدت بارها زمینه‏هاى آماده‏اى پیش آمد و مبارزات تشیع که باید آن را نهضت علوى نام داد به پیروزیهاى بزرگى نزدیک گردید.

اما، در هر بار موانعى برسر راه پیروزى نهایى پدید مى‏آمد و غالبا بزرگترین ضربه از ناحیه تهاجم بر محور و مرکز اصلى این نهضت، یعنى‏شخص‏امام‏در هر زمان و به زندان افکندن یا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مى‏گشت و هنگامى‏که‏نوبت‏به امام بعد مى‏رسید اختناق و فشار و سختگیرى به حدى بود که براى آماده کردن زمینه به زمان طولانى دیگرى نیاز بود .

ائمه ،علیهم‏السلام، در میان طوفان سخت این حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشیع را همچون جریانى کوچک اما عمیق و تند و پایدار از لابه‏لاى گذرگاههاى دشوار و خطرناک گذراندند . و خلفاى اموى و عباسى در هیچ زمان نتوانستند با نابود کردن امام، جریان امامت را نابود کنند و این خنجر برنده همواره در پهلوى دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهدیدى همیشگى آسایش‏راازآنان‏سلب‏کرد.هنگامى‏که حضرت‏موسى‏بن‏جعفر،علیه‏السلام، پس از سالها حبس در زندان هارونى مسموم و شهید شد در قلمرو وسیع سلطنت عباسى اختناقى کامل حکمفرمابود .در آن فضاى گرفته که به گفته یکى از یاران‏امام‏على‏بن موسى، علیه‏السلام، «از شمشیر هارون خون مى‏چکید».

بزرگترین هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود که توانست درخت تشیع را از گزند طوفان حادثه سلامت‏بدارد و از پراکندگى و دلسردى یاران پدر بزرگوارش مانع شود و با شیوه تقیه‏آمیز و شگفت‏آورى جان خود را که محور و روح جمعیت‏شیعیان بود حفظ کرد و در دوران قدرت مقتدرترین خلفاى بنى‏عباس و در دوران استقرار و ثبات کامل آن رژیم مبارزات عمیق امامت را ادامه داد. تاریخ نتوانسته است ترسیم روشنى از دوران ده‏ساله زندگى امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج‏ساله‏جنگهاى‏داخلى‏میان‏خراسان و بغداد به ما ارائه کند. اما به تدبر مى‏توان فهمید که امام هشتم در این دوران همان مبارزه دراز مدت اهل بیت ،علیهم‏السلام، را که در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت‏گیرى و همان اهداف ادامه مى‏داده است. هنگامى که مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امین فراغت‏یافت و لافت‏بى‏منازع را به چنگ آورد یکى از اولین تدابیر او حل مشکل علویان و مبارزات تشیع بود، او براى این منظور، تجربه همه خلفاى سلف خود را پیش چشم داشت.

تجربه‏اى که نمایشگر قدرت ، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانى دستگاههاى قدرت از ریشه‏کن کردن و حتى متوقف و محدود کردن آن بود. او مى‏دید که سطوت و حشمت هارونى حتى با به‏بندکشیدن طولانى و بالاخره مسموم کردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سیاسى، نظامى، تبلیغاتى و فکرى شیعیان مانع شود. او اینک در حالى که از اقتدار پدر و پیشینیان خود نیز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهاى داخلى میان بنى عباس، سلطنت عباسى را در تهدید مشکلات بزرگى مشاهده مى‏کرد بى‏شک لازم بود به خطر نهضت علویان به چشم جدى‏ترى بنگرد. شاید مأمون در ارزیابى خطر شیعیان براى دستگاه خود واقع‏بینانه فکر مى‏کرد. گمان زیاد بر این است که فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بویژه فرصت پنج‏ساله جنگهاى داخلى، جریان تشیع را از آمادگى‏بیشترى‏براى‏برافراشتن‏پرچم حکومت‏علوى‏برخوردار ساخته بود.

مأمون این خطر را زیرکانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همین ارزیابى و تشخیص بود که ماجراى دعوت امام هشتم از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامى ولیعهدى به آن حضرت پیش آمد و این حادثه که در همه دوران طولانى امامت کم‏نظیر و یا در نوع خود بى‏نظیر بود تحقق یافت.

اکنون جاى آن است که باختصار، حادثه ولیعهدى را مورد مطالعه قرار دهیم.

در این حادثه امام هشتم على‏بن موسى‏الرضا ،علیه‏السلام، در برابر یک تجربه تاریخى عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهان سیاسى که پیروزى یا ناکامى آن مى‏توانست‏سرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد.

دراین نبرد رقیب که ابتکار عمل را به دست داشت و با همه امکانات به میدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشى سرشار و تدبیرى قوى و فهم ودرایتى‏بى‏سابقه‏قدم در میدانى نهاد که اگر پیروز مى‏شد و مى‏توانست آنچنان که برنامه‏ریزى کرده بود کار را به انجام برساند، یقینا به هدفى دست مى‏یافت که از سال چهل هجرى یعنى از شهادت على‏بن ابى‏طالب ،علیه‏السلام، هیچ یک از خلفاى‏اموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست‏یابند، یعنى مى‏توانست درخت تشیع را ریشه‏کن کند و جریان معارضى راکه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرو رفته بود به کلى نابود سازد.

اما امام هشتم با تدبیرى الهى بر مامون‏فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسى که خود به وجود آورده بود به‏طور کامل شکست داد و نه فقط تشیع، ضعیف یا ریشه‏کن نشد بلکه حتى‏سال‏دویست و یک هجرى، یعنى سال ولایتعهدى آن حضرت، یکى از پربرکت‏ترین‏سالهاى‏تاریخ‏تشیع شد و نفس تازه‏اى در مبارزات علویان دمیده شد؛ و این همه به برکت تدبیر الهى امام هشتم و شیوه حکیمانه‏اى بودکه‏آن‏امام‏معصوم‏دراین آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.

براى اینکه پرتوى بر سیماى این حادثه عجیب افکنده شود به تشریح کوتاهى‏ازتدبیرمامون‏وتدبیرامام در این حادثه مى‏پردازیم.

مامون‏ازدعوت‏امام‏هشتم‏به‏خراسان چند مقصود عمده را تعقیب مى‏کرد: اولین و مهمترین آنها، تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابى شیعیان به عرصه‏فعالیت‏سیاسى‏آرام‏و بى‏خطر بود . همان‏طور که گفتم شیعیان در پوشش‏تقیه،مبارزاتى خستگى‏ناپذیر و تمام نشدنى داشتند، این مبارزات که با دو ویژگى همراه بود، تاثیر توصیف‏ناپذیرى‏در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگى، یکى مظلومیت‏بود و دیگرى قداست.

شیعیان با اتکاء به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعى را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل‏بیت است، به زوایاى دل و ذهن مخاطبان‏خودمى‏رساندندوهرکسى‏را که از اندک آمادگى برخوردار بود، به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن مى‏ساختند و چنین بود که دائره تشیع، روز به روز در دنیاى اسلام گسترش‏مى‏یافت و همان مظلومیت و قداست‏بودکه با پشتوانه تفکر شیعى اینجاو آنجا در همه دورانها قیامهاى مسلحانه وحرکات‏شورشگرانه‏را بر ضددستگاههاى‏خلافت‏سازماندهى مى‏کرد.

مأمون مى‏خواست‏یکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابى به میدان‏سیاست‏بکشاندو به این وسیله کارایى‏نهضت‏تشیع‏راکه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند. با این کار مأمون آن دو ویژگى مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان مى‏گرفت زیرا جمعى‏که‏رهبرشان‏فردممتازدستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلق‏العنان وقت‏و متصرف در امور کشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.

این تدبیر مى‏توانست فکر شیعى را هم در ردیف بقیه عقاید و افکارى که درجامعه طرفدارانى داشت قرار دهد و آن‏را از حد یک تفکر مخالف دستگاه که اگرچه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوض‏است‏ازنظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگیز است‏خارج سازد.

دوم، تخطئه مدعاى تشیع مبنى بر غاصبانه بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعیت دادن به این خلافتهابود، مأمون با این کار به همه شیعیان‏مزورانه‏ثابت‏مى‏کردکه‏ادعاى غاصبانه‏و نامشروع بودن خلافتهاى مسلطکه‏همواره‏جزء اصول اعتقادى شیعه به حساب مى‏آمده است‏یک حرف بى‏پایه و ناشى از ضعف و عقده‏هاى حقارت بوده است، چه اگر خلافتهاى دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مامون‏هم‏که جانشین‏آنهاست‏مى‏باید نامشروع و غاصبانه باشد و چون على‏بن‏موسى الرضا، علیه‏السلام، با ورود در این دستگاه و قبول جانشینى مأمون او را قانونى و مشروع دانسته پس باید بقیه‏خلفا هم از مشروعیت‏برخوردار بوده‏باشند و این، نقض همه ادعاهاى شیعیان است، با این کار نه فقط مأمون از على‏بن موسى‏الرضا ، علیه‏السلام، بر مشروعیت‏حکومت‏خود و گذشتگان اعتراف مى‏گرفت‏بلکه یکى از ارکان اعتقادى تشیع یعنى ظالمانه بودن پایه حکومتهاى قبلى را نیز درهم مى‏کوبید.

علاوه بر این ادعاى دیگر شیعیان مبنى بر زهد و پارسایى و بى‏اعتنایى ائمه به‏دنیانیزبا این کار نقض مى‏شد که‏آن‏حضرات‏فقط در شرایطى که به دنیا دسترسى نداشته‏اند نسبت‏به آن زهد مى‏ورزیدند و اکنون که درهاى بهشت دنیا به روى آنان باز شدبه‏سوى آن شتافتند ومثل دیگران خود را از آن متنعم کردند.

سوم، اینکه‏مامون‏با این کار، امام را که‏همواره‏یک‏کانون‏معارضه‏ومبارزه بود درکنترل دستگاههاى خود قرار مى‏داد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوى را نیز در سیطره خود درمى‏آورد و این موفقیتى بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون چه بنى‏امیه و چه بنى‏عباس بر آن دست نیافته بودند.

چهارم، اینکه امام را که یک عنصر مردمى و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوه‏ها بود در محاصره ماموران حکومت‏قرار مى‏داد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مى‏زدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهاى مردم فاصله مى‏افکند.

پنجم، این بود که با این‏کار براى خود وجهه و حیثیتى معنوى کسب مى‏کرد. طبیعى بود که در دنیاى آن روز همه او را بر اینکه فرزندى از پیغمبر و شخصیتى مقدس و معنوى را به ولیعهدى خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکى دینداران به دنیاطلبان از آبروى دینداران مى‏کاهد و بر آبروى دنیاطلبان مى‏افزاید.

ششم، آنکه در پندار مأمون، امام با این‏کار به یک توجیه‏گر دستگاه خلافت‏بدل مى‏گشت، بدیهى است‏شخصى در حد علمى و تقوایى امام باآن‏حیثیت‏وحرمت‏بى‏نظیرى که وى به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت‏بر عهده مى‏گرفت هیچ نغمه مخالفى نمى‏توانست‏خدشه‏اى بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این خود در حکم حصار منیعى بود که مى‏توانست همه خطاها و زشتى‏هاى دستگاه خلافت را از چشمها پوشیده بدارد .

به جز اینها هدفهاى دیگرى نیز براى مأمون متصور بود.

چنانکه مشاهده مى‏شود این تدبیر به‏قدرى پیچیده و عمیق است که یقیناهیچ‏کس‏جز مأمون نمى‏توانست آن را بخوبى هدایت کند و بدین جهت‏بود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بى‏خبر بودند. از برخى گزارشهاى تاریخى چنین برمى‏آید که حتى «فضل‏بن سهل» وزیر و فرمانده کل و مقربترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتواى این سیاست، بى‏خبر بوده است.مامون‏حتى‏براى‏اینکه هیچ‏گونه ضربه‏اى‏برهدفهاى وى از این حرکت پیچیده وارد نیاید داستانهاى جعلى براى‏علت‏وانگیزه‏این اقدام مى‏ساخت و به این و آن مى‏گفت.

حقا باید گفت‏سیاست مأمون از پختگى و عمق بى‏نظیرى برخوردار بود. اما آن سوى دیگر این صحنه نبرد، امام على‏ابن موسى‏الرضا ، علیه‏السلام،است و همین است که على‏رغم زیرکى شیطنت‏آمیز مأمون تدبیر پخته و همه جانبه او را به حرکتى بى‏اثر و بازیچه‏اى کودکانه بدل مى‏کند، مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایه‏گذارى عظیمى که در این راه کرد از این عمل نه تنها طرفى بر نبست‏بلکه سیاست او به سیاستى بر ضد او بدل شد. تیرى که با آن، اعتبار و حیثیت و مدعاهاى امام على‏بن موسى‏الرضا ، علیه‏السلام، را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طورى‏که بعد از گذشت مدتى کوتاه ناگزیر شد همه تدابیر گذشته خود را کان‏لم‏یکن شمرده، بالاخره همان شیوه‏اى را در برابر امام در پیش بگیرد که همه گذشتگانش درپیش‏گرفته‏بودندیعنى «قتل» و مأمون که در آرزوى چهره قداست مآب خلیفه‏اى موجه و مقدس و خردمند، این همه تلاش کرده بود سرانجام در همان مزبله‏اى که همه خلفاى پیش از او در آن سقوط کرده بودند، یعنى فساد و فحشا و عیش و عشرت توام با ظلم و کبر فرو غلطید. دریده شدن پرده ریا مأمون را در زندگى پانزده ساله او پس از حادثه ولیعهدى در دهها نمونه مى‏توان مشاهده کرد که از جمله آن به خدمت گرفتن قاضى القضاتى فاسق و فاجر و عیاش همچون یحیى‏بن اکثم و همنشینى و مجالست با عموى خواننده و خنیاگرش ابراهیم‏بن‏مهدى‏وآراستن بساط عیش و نوش و پرده‏درى در دارالخلافه او در بغداد است.

اکنون به تشریح سیاستها و تدابیر امام على بن موسى الرضا، علیه السلام، در این حادثه مى‏پردازیم:

1. هنگامى که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضاى مدینه را از کراهت و نارضایى خود پر کرد، به طورى که همه کس در پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیت‏سوء حضرت‏را از وطن خود دور مى‏کند، امام بد بینى خود به مأمون را با هر زبان ممکن به همه گوشها رساند، در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانواده‏اش، در هنگام خروج از مدینه، در طواف کعبه که براى وداع انجام مى‏داد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که این سفر، سفر مرگ اوست، همه کسانى‏که باید طبق انتظار مأمون نسبت‏به اوخوش‏بین و نسبت‏به امام به خاطر پذیرش پیشنهاد او بدبین مى‏شدند در اولین لحظات این سفر دلشان از کینه مأمون که امام عزیزشان را این‏طور ظالمانه از آنان جدا مى‏کرد و به قتلگاه مى‏برد لبریز شد.

2. هنگامى که در مرو پیشنهاد ولایتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت بشدت استنکاف کردند و تا وقتى مأمون صریحا آن حضرت را تهدید به قتل نکرد، آن را نپذیرفتند. این مطلب همه‏جا پیچید که على‏بن موسى‏الرضا ،علیه‏السلام، ولیعهدى و پیش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پیشنهاد کرده بود نپذیرفته است، دست‏اندرکاران امور که به ظرافت تدبیر مأمون واقف نبودند ناشیانه عدم قبول امام را همه‏جا منتشر کردند حتى فضل‏بن سهل در جمعى از کارگزاران و ماموران حکومت گفت من هرگز خلافت را چنین خوار ندیده‏ام امیرالمؤمنین آن را به على‏بن موسى‏الرضا ، علیه‏السلام، تقدیم مى‏کند و على‏بن موسى دست رد به سینه او مى‏زند.

خود امام در هر فرصتى، اجبارى بودن این منصب را به گوش این و آن مى‏رساندوهمواره مى‏گفت من تهدید به قتل شدم تا ولیعهدى را قبول کردم. طبیعى بود که این سخن همچون عجیب‏ترین پدیده سیاسى، دهان به دهان و شهر به شهر پراکنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز یا بعدها بفهمند که در همان زمان که کسى مثل مأمون فقط به دلیل آنکه از ولیعهدى برادرش امین عزل شده است‏ به جنگى چند ساله دست مى‏زند و هزاران نفر از جمله برادرش امین را به خاطر آن به قتل مى‏رساند و سر برادرش را از روى خشم شهر به شهر مى‏گرداند کسى مثل‏على‏بن‏موسى‏الرضا،علیه‏السلام، پیدا مى‏شودکه به ولیعهدى با بى‏اعتنایى نگاه مى‏کند و آن را جز با کراهت و در صورت تهدید به قتل نمى‏پذیرد.

مقایسه ‏اى که از این رهگذر میان امام‏على‏بن‏موسى‏الرضا،علیه‏السلام، و مأمون عباسى در ذهنها نقش مى‏بست درست عکس آن چیزى را نتیجه مى‏داد که مأمون به خاطر آن سرمایه‏گذارى کرده بود.

3. با اینهمه على‏بن موسى‏الرضا، علیه‏السلام،فقط بدین‏شرط ولیعهدى را پذیرفت که در هیچ یک از شؤون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون که فکر مى‏کرد فعلا در شروع کار این شرط قابل تحمل است و بعدا بتدریج مى‏توان امام را به صحنه فعالیتهاى خلافتى کشانید، این شرط را از آن حضرت قبول کرد، روشن است که با تحقق این شرط، نقشه مأمون نقش برآب مى‏شد و بیشتر هدفهاى او برآورده نمى‏گشت.

امام در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهرا از امکانات دستگاه خلافت‏ نیز برخوردار بود چهره‏اى به خود مى‏گرفت که گویى با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امرى نه نهى نه تصدى مسؤولیتى، نه قبول شغلى، نه دفاعى از حکومت و طبعا نه هیچ‏گونه توجیهى براى کارهاى آن دستگاه.

روشن است که عضوى در دستگاه حکومت که چنین با اختیار و اراده خود، از همه مسؤولیتها کناره مى‏گیرد، نمى‏تواند نسبت‏به آن دستگاه صمیمى و طرفدار باشد، مأمون بخوبى این نقیصه را حس مى‏کرد و لذا پس از آنکه کار ولیعهدى انجام گرفت‏بارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلى با لطائف‏الحیل به مشاغل خلافتى بکشاند و سیاست مبارزه منفى امام را نقض کند، اما هر دفعه امام هوشیارانه نقشه او را خنثى مى‏کرد.

یک نمونه همان است که معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مى‏کند که مأمون به امام مى‏گوید : اگر ممکن است‏به کسانى که از او حرف شنوى دارند در باب مناطقى که اوضاع آن پریشان است، چیزى بنویس و امام استنکاف مى‏کند و قرار قبلى که همان عدم دخالت مطلق است را به یادش مى‏آورد و نمونه بسیار مهم و جالب دیگر ماجراى نماز عید است که مأمون به این بهانه«که مردم قدر تو را بشناسند و دلهاى آنان آرام گیرد»، امام را به امامت نماز عید دعوت مى‏کند، امام استنکاف مى‏کند و پس از اینکه مأمون اصرار را به نهایت مى‏رساند امام به این شرط قبول مى‏کند که نماز را به شیوه پیغمبر و على‏بن ابى‏طالب به جا آورد و آنگاه امام از این فرصت چنان بهره‏اى مى‏گیرد که مأمون را از اصرار خود پشیمان مى‏سازد و امام را از نیمه‏راه نماز برمى‏گرداند، یعنى بناچار ضربه‏اى دیگر بر ظاهر ریاکارانه خود وارد مى‏سازد .

4. اما بهره ‏بردارى اصلى امام از این ماجرا بسى از اینها مهمتر است: امام با قبول ولیعهدى، دست‏به حرکتى مى‏زند که در تاریخ زندگى ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجرى تا آن‏روز و تا آخر دوران خلافت‏بى‏نظیر بوده است و آن برملا کردن داعیه امامت‏شیعى در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمانهاست .

تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانى را که در طول یکصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقیه جز به خاصان و یاران نزدیک گفته نشده بود به صداى بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولى آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یک آنها قرار نمى‏گرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون که در آن قویترین استدلالهاى امامت را بیان فرموده است؛ نامه جوامع‏الشریعه که در آن همه رئوس مطالب عقیدتى و فقهى شیعى را براى فضل‏بن سهل نوشته است، حدیث معروف امامت که در مرو براى عبدالعزیزبن مسلم بیان کرده است؛ قصائد فراوانى که در مدح آن حضرت به مناسبت ولایتعهدى سروده شده وبرخى از آن مانند قصیده دعبل و ابونواس همیشه در شمار قصائد برجسته عربى به شمار رفته است نمایشگر این موفقیت عظیم امام ،علیه‏السلام، است.

در آن سال در مدینه و شاید دربسیارى‏ازآفاق اسلامى ‏هنگامى ‏که خبر ولایتعهدى‏على‏بن‏موسى‏الرضا، علیه‏السلام، رسید در خطبه فضائل اهل بیت‏بر زبان رانده شده بود و اهل بیت پیغمبر که نود سال علنا بر منبرها دشنام داده شده بودند و سالهاى متمادى دیگر کسى جرات بر زبان آوردن فضائل آنها را نداشت، اکنون همه جا به عظمت و نیکى یاد مى‏شدند، دوستان آنان از این حادثه روحیه و قوت‏قلب گرفتند، بى‏خبرها و بى‏تفاوتها با آنان آشنا شدند و به آن، گرایش یافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شکست کردند، محدثان و متذکران شیعه معارفى را که تاآن روز جز در خلوت نمى‏شد به زبان آورد، در جلسات درسى بزرگ و مجامع عمومى بر زبان راندند.

5. در حالى‏که مأمون امام را جدا از مردم مى‏پسندید و این جدایى را در نهایت وسیله‏اى براى قطع رابطه معنوى و عاطفى میان امام و مردم مى‏خواست، امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مى‏داد.
با اینکه مأمون آگاهانه مسیر حرکت امام از مدینه تا مرو را طورى انتخاب کرده بود که شهرهاى معروف به محبت اهل بیت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگیرند، امام در همان مسیر تعیین‏شده، از هر فرصتى براى ایجاد رابطه جدیدى میان خود و مردم استفاده کرد، در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهایى که با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیث‏سلسلةالذهب را براى همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه‏ها و معجزه‏هاى دیگرى نیز آشکار ساخت و در جاى‏جاى این سفر طولانى فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم که سرمنزل اصلى و اقامتگاه دستگاه خلافت‏بود هرگاه فرصتى دست‏داد حصارهاى‏دستگاه حکومت را براى حضوردرانبوه‏جمعیت‏مردم‏شکافت .

6. نه‏ تنها سرجنبانان تشیع از سوى امام‏ به سکوت‏ وسازش ‏تشویق نشدند بلکه قرائن حاکى ‏از آن است که وضع جدید امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى که بیشترین دورانهاى عمرخودرا در کوههاى صعب‏العبور و آبادیهاى دور دست و با سختى و دشوارى مى‏گذراندند با حمایت امام على بن موسى الرضا،علیه‏السلام، حتى مورداحترام ‏و تجلیل کارگزاران حکومت ‏در شهرهاى‏مختلف ‏نیز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زبانى چون دعبل که هرگز به هیچ خلیفه و وزیروامیرى روى‏خوش نشان‏نداده ودر دستگاه‏آنان رحل اقامت نیفکنده بوده‏و هیچ‏کس‏از سرجنبانان خلافت از تیزى زبان او مصون نمانده بود و به همین دلیل همیشه مورد تعقیب و تفتیش دستگاههاى دولتى به‏سر مى‏برد و سالیان دراز، دار خود را بر دوش‏خودحمل‏مى‏کردومیان‏شهرهاو آبادیهاسرگردان‏وفرارى‏مى‏گذرانید، توانست‏به حضور امام و مقتداى محبوب خود برسد و معروفترین و شیواترین‏قصیده‏خود را که ادعانامه نهضت‏نبوى ضددستگاههاى‏خلافت اموى‏وعباسى‏است‏براى آن حضرت بسراید و شعر او در زمانى کوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طورى که در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئیس راهزنان میان راه مى‏شنود.

اکنون‏ بار دیگر نگاهى بر وضع کلى صحنه این نبرد پنهانى که مأمون آن را به ابتکار خود آراسته و امام‏على بن موسى‏الرضا، علیه‏السلام، را با انگیزه‏هایى که اشاره شد به آن میدان کشانده بود مى‏افکنیم:

یک‏سال پس از اعلام ولیعهدى وضعیت چنین است:

مامون‏ چه ‏درمتن ‏فرمان‏ ولایتعهدى ‏و چه در گفته‏ ها و اظهارات دیگر او را به فضل و تقوى و نسب رفیع و مقام علمى ‏منیع ستوده‏است و او اکنون در چشم آن مردمى که برخى از او فقط نامى شنیده و حتى به همین اندازه هم او را نشناخته و شاید گروهى بغض او را همواره در دل پرورانده بودند به عنوان یک چهره در خور تعظیم و تجلیل و یک انسان شایسته خلافت که از خلیفه به سال علم و تقوى و خویشى با پیغمبر، بزرگتر و شایسته‏تر است‏ شناخته ‏اند.
مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شیعى خود را به خود خوشبین و دست و زبان تند آنان را ازخود و خلافت‏خود منصرف سازد بلکه حتى على‏بن موسى،علیه‏السلام، مایه ایمان و اطمینان و تقویت روحیه آنان نیز شده است.
 در مدینه ، مکه و دیگر اقطار مهم اسلامى نه فقط نام على‏بن موسى ،علیه‏السلام، به تهمت‏ حرص ‏به‏ دنیا و عشق‏ به ‏مقام ‏و منصب از رونق نیفتاده بلکه حشمت ظاهرى بر عزت معنوى او افزوده شده و زبان ستایشگران پس از دهها سال به فضل و رتبه معنوى پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.

کوتاه سخن آنکه مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزى به دست نیاورده که بسیارى چیزها را از دست داده و در انتظار است که بقیه را نیز از دست ‏بدهد.

اینجابود که ‏مامون ‏احساس شکست و خسران کرد و درصدد برآمد که خطاى فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از این همه سرمایه‏ گذارى سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتى ‏ناپذیر دستگاههاى خلافت‏ یعنى ائمه اهل بیت ،علیهم‏السلام، به همان شیوه ‏اى متوسل شود که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند یعنى قتل.

بدیهى است قتل امام هشتم پس از چنان موقعیت ممتاز به ‏آسانى میسر نبود. قرائن نشان مى‏دهد که مأمون پیش از اقدام قطعى خود براى به شهادت رساندن امام به کارهاى دیگرى دست ‏زده ‏است‏ که شاید بتواند این آخرین علاج را آسانتر به‏ کار برد، به گمان زیاد اینکه ناگهان در مرو شایع شد که على ‏بن موسى ، علیه ‏السلام، همه مردم را بردگان خود مى ‏دانند، جز با دست ‏اندرکارى عمال مأمون ممکن نبود.

هنگامى که اباصلت این خبر را براى امام آورد حضرت فرمود: «بارالها اى پدیدآورنده آسمانها و زمین تو شاهدى که نه من و نه هیچ‏یک از پدرانم هرگز چنین سخنى نگفته ‏ایم و این یکى از همان ستمهایى است که از سوى اینان به ما مى‏شود.»

تشکیل مجالس مناظره با هر آن کسى که کمتر امیدى به غلبه او بر امام مى‏رفت نیز از جمله همین تدابیر است. هنگامى ‏که ‏امام مناظره ‏کنندگان ادیان و مذاهب مختلف را در بحث عمومى خود منکوب کرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه ‏جا پیچید مأمون درصدد برآمد که هر متکلم و اهل مجادله ‏اى را به مجلس مناظره با امام بکشاند، شاید یک نفر دراین بین بتواند امام را مجاب کند.

البته چنانکه مى ‏دانیم هرچه تشکیل مناظرات ادامه مى‏یافت قدرت علمى امام‏ آشکارترمى‏شد و مأمون از تاثیر این وسیله نومیدتر.

بنابر روایات یک یا دو بار توطئه قتل امام را به وسیله نوکران و ایادى خود ریخت و یکبار هم حضرت را در سرخس‏به زندان‏افکندامااین شیوه‏ها هم نتیجه‏اى جز جلب اعتقاد همان دست‏اندرکاران به رتبه معنوى امام، به بار نیاورد، و مأمون درمانده‏تر و خشمگین‏تر شد، در آخر چاره‏اى جز آن نیافت که به دست‏خود و بدون هیچ واسطه‏اى امام را مسموم کند و همین کار را کرد و در ماه صفر دویست و سه هجرى یعنى قریب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدینه به خراسان و یک سال و اندى پس از صدور فرمان ولیعهدى به نام آن حضرت، دست‏خود را به جنایت‏بزرگ و فراموش نشدنى قتل امام آلود.

مهمترین ‏چیزى‏ که‏ در زندگى ائمه ، علیهم‏السلام، به ‏طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سیاسى» است.

در تمام دوران صدو چهل ساله میان حادثه عاشورا و ولایتعهدى ‏امام هشتم ، علیه‏السلام،جریان‏ وابسته به امامان اهل بیت‏ یعنى شیعیان‏ همیشه بزرگترین و خطرناکترین دشمن دستگاههاى خلافت ‏به حساب مى‏آمد.

حضرت آیت الله خامنه ‏اى






تاریخ : دوشنبه 93/6/17 | 2:0 عصر | نویسنده : ali chakaneh | نظرات ()

آشنای همیشه قلبم...

ای امامی که با هرم اشکها آشنایی و راز دلتنگیها ی نفس گیر را خوب میدانی ،

ای کسی که دستهای اجابت را می فشاری و با قلقله نیازها در صحن و سرایت کسی را ناامید از درگاهت نمی رانی ،

ای که هربار پایمان لغزید و دوباره به سویت آمدیم باز زیر سایه ات جا داشتیم ،

ای امامی که لا به لای مناجاتها مشهودی و ناخوشی احوال را مرهمی،

ای که بیقراریهای بی تاب کننده را درمانی، کلمه به کلمه ، حرف به حرف ، چکه چکه می باری بر دست نوشته هایم و من یاد می گیرم وقتی تلخ و کلافه و خسته ام برای رهایی از این همه دغدغه " تو" را طوری طواف کنم که تعبیر عاشقانه های با تو بودن در وجودم جان بگیرد.

وقتی دیر می شود و طلبیده نمی شوم ، خیال فاصله گرفتن از" تو" کابوس می شود کنج دلم وبود و نبودم بوی هراس می گیرد و این "تو"یی که مرا از پیله ام بیرون می کشی و به یادم می آوری جایی در این شهر گنبد و بارگاهی است که می تواند به مهربان ترین شکل ممکن این بیقرار ناآرام را آرام کند...

این بی قرار را که هر وقت سیلی می خورد از روزگار یادش می آید کسی هست که سنگینی بی پناهی اش را تسلی شود.

دلم می خواهد زیارت نامه ات را ضیافت قلبم کنم، بغض کنم و بغضم بترکد و در وادی درد دلهای اشک آلودم به لکنت بی افتم ...

دلم می خواهد روحم که سنگین می شود تو معجزه کنی تا من تشنه نمانم محبتت را .

همین که قافیه های عشق را برایت ردیف می کنم،

همین که با تمام وجودم تو را به نام صدا می زنم،

همین که حضور تو را به حقیقت دلسرد کننده روزهایم پیوند میزنم همه اینها یعنی در این برهوت بی کسی تنها نیستم، تو هستی و من به بودنت دلخوشم.

در هیاهوی زائران ، حضور تو آنقدر پر رنگ است که نمی شود در کنار تو بود و ردی از حضورت را بر بوم خاطرات حک نکرد. خوب است که تو هستی و عاشقانه هایمان در کنارت تفسیر می شود.

حالا میلاد تو است

و ما مشتاقیم به دستی که تو از سر کَرَم و کرامت بر سرمان می کشی و ما یادمان می ماند که بهشت همینجاست، همینجایی که تو تسلی میدهی،آرامش می بخشی و اجابت میکنی.

السلام و علیک یا غریب الغربا...

***

ن بار از چه بگویم ،رضا جان ،محبوب دلها .امام آشنایم ...

از دلتنگی هایم که گه گاهی راه نفسم را می بندد  یا از بغض های مرطوبم که پشت لبخندم پنهان است ؟!!!

از عشقت بگویم که روز به روز پر رنگ تر می شود و این دل کوچکم روز به روز بی قرار تر .؟

از انتظار بگویم ...؟

از این واژه خاکستری که  تا کسی طعمش را نچشد درک نمیکند چقدر حس غریبی است منتظر کسی بودن و چشم به در دوختن وگوش به زنگ بودن !

از انتظار خوانده شدن به درگاهت بگویم 

یا از انتظار برای هق هق زدن میان صحن هایت و لرزیدن دلم هنگام چشم دوختن به ایوان و سقا خانه ات ...؟

از قاب عکس خانمان برایت بگویم  که به زیبایی حریمت را جلوه گر است و گاهی بی اختیار غرق در عکس ،خود را روبروی ضریحت میبینم .؟

آقا ... به راستی چند وقت است  ندیدمتان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بس نیست مولا ؟!!!! 

 این فراغ من را جان به سر کرده ،دلم بد هوای مشهدتان را کرده ،

دلم پر از درد است و آه ،همه ی پزشک ها زیارتتان را تجویز کرده اند برای سبک شدن .

نسخه به دست ،چشم انتظار دعوتتان هستم ...

چشمانم سو سو می کنند و اکسیر گنبد طلاییتان را کم دارند.

آقای مهربانم ،

ای عشق ،  خاتمه بخش این بی قراری ها باش ، طبیب این دل بیمارم باش،این بار عاجزانه التماس میکنم مرا بخوان مولا ... مولا !

به امید روزی که صدای نقاره هایت بپیچد لابلای سکوت این دل بی چراغم،

به امید روزی که این بار خیالت که به وقت غروب سراغم می آید، خیال نباشد ،توهم نباشد ،دلخوشی باطل نباشد !

مرا بخوان مولا  ...







تاریخ : دوشنبه 93/6/17 | 3:0 صبح | نویسنده : ali chakaneh | نظرات ()

 

 

1- سه ویژگى برجسته مؤمن

لا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَکُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ. 3ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَکِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.

 

مؤمن، مؤمن واقعى نیست، مگر آن که سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پیامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است،امّا سنّت پیغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است،امّا سنّت امامش، صبر کردن در زمان تنگدستى و پریشان حالى است.

 

2- پاداش نیکى پنهانى و سزاى افشا کننده بدى


« أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ یَعْدِلُ سَبْعینَ حَسَنَةً، وَ الْمُذیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ ».

پنهان کننده کار نیک [پاداشش] برابر هفتاد حسنه است، و آشکارکننده کار بد سرافکنده است، و پنهان کننده کار بد آمرزیده است.

 

3- نظافت

« مِنْ أَخْلاقِ الأَنْبِیاءِ التَّنَظُّفُ ».

از اخلاق پیامبران، نظافت و پاکیزگى است.

 

4- امین و امیننما

« لَمْ یَخُنْکَ الاَْمینُ وَ لکِنِ ائْتَمَنْتَ الْخائِنَ ».

امین به تو خیانت نکرده [و نمىکند] و لیکن [تو] خائن را امین تصوّر نموده اى.

 

5- مقام برادر بزرگتر

« أَلاَْخُ الاَْکْبَرُ بِمَنْزِلَةِ الاَْبِ ».

برادر بزرگتر به منزله پدر است.

 

6- دوست و دشمن هر کس

« صَدیقُ کُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ ».

دوست هر کس عقل او، و دشمنش جهل اوست.

 

7- نام بردن با احترام

« إِذا ذَکَرْتَ الرَّجُلَ وَهُوَ حاضِرٌ فَکَنِّهِ، وَ إِذا کَانَ غائِباً فَسَمِّه ».

چون شخص حاضرى را نام برى [براى احترام] کنیه او را بگو و اگر غائب باشد نامش را بگو.

 

8- بدى قیل و قال

« إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْقیلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَةَ الْمالِ وَ کَثْرَةَ السُّؤالِ ».

به درستى که خداوند، داد و فریاد و تلف کردن مال و پُرخواهشى را دشمن مىدارد.

 

9- ویژگیهاى دهگانه عاقل

« لا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَکُونَ فیهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. یَسْتَکْثِرُ قَلیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ، وَ یَسْتَقِلُّ کَثیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَیْهِ، وَ لا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ. ثُمَّ قالَ(علیه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قیلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(علیه السلام): لا یَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنّى وَ أَتْقى ».

 

عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر این که ده خصلت را دارا باشد:1ـ از او امید خیر باشد. 2ـ از بدى او در امان باشند. 3ـ خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد. 4ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد. 5ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. 6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. 7ـ فقر در راه خدایش از توانگرى محبوبتر باشد. 8ـ خوارى در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد. 9ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد. 10ـ سپس فرمود: دهمى چیست و چیست دهمى؟ به او گفته شد: چیست؟ فرمود: احدى را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.

 

10- نشانه سِفله

« سُئِلَ الرِّضا(علیه السلام) عَنِ السِّفْلَةِ فَقالَ(علیه السلام):مَنْ کانَ لَهُ شَىْءٌ یُلْهیهِ عَنِ اللّهِ ».

از امام رضا(علیه السلام) سؤال شد: سفله کیست؟فرمود: آن که چیزى دارد که از [یاد] خدا بازش دارد.

 

11- ایمان، تقوا و یقین

« إِنَّ الاِْیمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاٌِسْلامِ بِدَرَجَه، وَ التَّقْوى أَفْضَلُ مِنَ الاِْیمانِ بِدَرَجَة وَ لَمْ یُعطَ بَنُو آدَمَ أَفْضَلَ مِنَ الْیَقینِ ».

ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است، و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فرزند آدم چیزى بالاتر از یقین داده نشده است.

 

12- میهمانى ازدواج

« مِنَ السُّنَّةِ إِطْعامُ الطَّعامِ عِنْدَ التَّزْویجِ ».

اطعام و میهمانى کردن براى ازدواج از سنّت است.

 

13- صله رحم با کمترین چیز

« صِلْ رَحِمَکَ وَ لَوْ بِشَرْبَة مِنْ ماء، وَ أَفْضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ الأَذى عَنْه ».

پیوند خویشاوندى را برقرار کنید گرچه با جرعه آبى باشد، و بهترین پیوند خویشاوندى، خوددارى از آزار خویشاوندان است.

 

14- سلاح پیامبران

« عَنِ الرِّضا(علیه السلام) أَنَّهُ کانَ یَقُولُ لاَِصْحابِهِ: عَلَیْکُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبِیاءِ، فَقیلَ: وَ ما سِلاحُ الاَْنْبِیاءِ؟ قالَ: أَلدُّعاءُ ».

حضرت رضا(علیه السلام) همیشه به اصحاب خود مىفرمود: بر شما باد به اسلحه پیامبران، گفته شد: اسلحه پیامبران چیست؟ فرمود: دعا.

 

15- نشانه هاى فهم

« إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ، وَ الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِکْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ الَْمحَبَّةَ، إِنَّهُ دَلیلٌ عَلى کُلِّ خَیْر ».

از نشانه هاى دین فهمى، حلم و علم است، و خاموشى درى از درهاى حکمت است. خاموشى و سکوت، دوستىآور و راهنماى هر کار خیرى است.

 

16- گوشه گیرى و سکوت

« یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ تَکُونُ الْعافِیَةُ فیهِ عَشَرَةَ أَجْزاء: تِسْعَةٌ مِنْها فى إِعْتِزالِ النّاسِ وَ واحِدٌ فِى الصَّمْتِ ».

زمانى بر مردم خواهد آمد که در آن عافیت ده جزء است که نُه جزء آن در کناره گیرى از مردم و یک جزء آن در خاموشى است.

 

17- حقیقت توکّل

« سُئِلَ الرِّضا(علیه السلام): عَنْ حَدِّ التَّوَکُّلِّ؟ فَقالَ(علیه السلام): أَنْ لا تَخافَ أحَدًا إِلاَّاللّهَ ».

از امام رضا(علیه السلام) از حقیقت توکّل سؤال شد.

فرمود: این که جز خدا از کسى نترسى.

 

18- بدترین مردم

« إِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَکَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ ».

به راستى که بدترین مردم کسى است که یارىاش را [از مردم] باز دارد و تنها بخورد و زیردستش را بزند.

 

19- زمامداران را وفایى نیست

« لَیْسَ لِبَخیل راحَةٌ، وَ لا لِحَسُود لَذَّةٌ، وَ لا لِمُـلـُوک وَفاءٌ وَ لا لِکَذُوب مُرُوَّةٌ ».

بخیل را آسایشى نیست و حسود را خوشى و لذّتى نیست و زمامدار را وفایى نیست و دروغگو را مروّت و مردانگى نیست.

 

20- دست بوسى نه!

« لا یُقَبِّلُ الرَّجُلُ یَدَ الرَّجُلِ، فَإِنَّ قُبْلَةَ یَدِهِ کَالصَّلاةِ لَهُ ».

کسى دست کسى را نمىبوسد، زیرا بوسیدن دست او مانند نماز خواندن براى اوست.

 

21- حُسن ظنّ به خدا

« أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ، فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ کانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْیَسیرُ مِنَ الْعَمَلِ. وَ مَنْ رَضِىَ بِالْیَسیرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْیا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ ».

به خداوند خوشبین باش، زیرا هر که به خدا خوشبین باشد، خدا با گمانِ خوشِ او همراه است، و هر که به رزق و روزى اندک خشنودباشد، خداوند به کردار اندک او خشنود باشد، و هر که به اندک از روزى حلال خشنود باشد، بارش سبک و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنیا و دوایش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دارالسّلامِ بهشت رساند.

 

22- ارکان ایمان

« أَلاْیمانُ أَرْبَعَةُ أَرْکان: أَلتَّوَکُّلُ عَلَى اللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَ التَّسْلیمُ لاَِمْرِاللّهِ، وَ التَّفْویضُ إِلَى اللّهِ ».

ایمان چهار رکن دارد: 1ـ توکّل بر خدا 2ـ رضا به قضاى خدا 3ـ تسلیم به امر خدا4ـ واگذاشتن کار به خدا.

 

23- بهترین بندگان خدا

« سُئِلَ عَلَیْهِ السَّلامُ عَنْ خِیارِ الْعبادِ؟ فَقالَ(علیه السلام):أَلَّذینَ إِذا أَحْسَنُوا إِسْتَبْشَرُوا، وَ إِذا أَساؤُوا إِسْتَغْفَرُوا وَ إِذا أُعْطُوا شَکَرُوا، وَ إِذا أُبْتِلُوا صَبَرُوا، وَ إِذا غَضِبُوا عَفَوْ ».

از امام رضا(علیه السلام) درباره بهترین بندگان سؤال شد.

فرمود: آنان که هر گاه نیکى کنند خوشحال شوند، و هرگاه بدى کنند آمرزش خواهند، و هر گاه عطا شوند شکر گزارند و هر گاه بلا بینند صبر کنند، و هر گاه خشم کنند درگذرند.

 

24- تحقیر فقیر

« مَنْ لَقِىَ فَقیرًا مُسْلِمًا فَسَلَّمَ عَلَیْهِ خِلافَ سَلامِهِ عَلَى الاَْغْنِیاءِ لَقَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ یَوْمَ الْقِیمَةِ وَ هُوَ عَلَیْهِ غَضْبانُ ».

کسى که فقیر مسلمانى را ملاقات نماید و بر خلاف سلام کردنش بر اغنیا بر او سلام کند، در روز قیامت در حالى خدا را ملاقات نماید که بر او خشمگین باشد.

 

25- عیش دنیا

« سُئِلَ الاِْمامُ الرِّضا(علیه السلام): عَنْ عَیْشِ الدُّنْیا؟ فَقالَ: سِعَةُ الْمَنْزِلِ وَ کَثْرَةُ الُْمحِبّینَ ».

از حضرت امام رضا(علیه السلام) درباره خوشى دنیا سؤال شد. فرمود: وسعت منزل و زیادى دوستان.

 

26- آثار زیانبار حاکمان ظالم

« إِذا کَذَبَ الْوُلاةُ حُبِسَ الْمَطَرُ، وَ إِذا جارَ السُّلْطانُ هانَتِ الدَّوْلَةُ، وَ إِذا حُبِسَتِ الزَّکوةُ ماتَتِ الْمَواشى ».

زمانى که حاکمان دروغ بگویند باران نبارد، و چون زمامدار ستم ورزد، دولت، خوار گردد. و اگر زکات اموال داده نشود چهارپایان از بین روند.

 

27- رفع اندوه از مؤمن

« مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِن فَرَّجَ اللّهُ عَنْ قَلْبِهِ یَوْمَ القِیمَةِ ».

هر کس اندوه و مشکلى را از مؤمنى برطرف نماید، خداوند در روز قیامت اندوه را از قلبش برطرف سازد.

 

28- بهترین اعمال بعد از واجبات

« لَیْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ ».

بعد از انجام واجبات، کارى بهتر از ایجاد خوشحالى براى مؤمن، نزد خداوند بزرگ نیست.

 

29- سه چیز وابسته به سه چیز

« ثَلاثَةٌ مُوَکِّلٌ بِها ثَلاثَةٌ: تَحامُلُ الاَْیّامِ عَلى ذَوِى الاَْدَواتِ الْکامِلَةِ وَإِسْتیلاءُ الْحِرْمانِ عَلَى الْمُتَقَدَّمِ فى صَنْعَتِهِ، وَ مُعاداةُ الْعَوامِ عَلى أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ ».

سه چیز وابسته به سه چیز است: 1ـ سختى روزگار بر کسى که ابزار کافى دارد، 2ـ محرومیت زیاد براى کسى که در صنعت عقب مانده باشد، 3ـ و دشمنىِ مردم عوام با اهل معرفت.

 

30- میانه روى و احسان

« عَلَیْکُمْ بِالْقَصْدِ فِى الْغِنى وَ الْفَقْرِ، وَ الْبِرِّ مِنَ الْقَلیلِ وَ الْکَثیرِ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى یَعْظُمُ شِقَّةَ الـتَّمْرَةِ حَتّى یَأْتِىَ یَوْمَ الْقِیمَةِ کَجَبَلِ أُحُد ».

بر شما باد به میانهروى در فقر و ثروت، و نیکى کردن چه کم و چه زیاد، زیرا خداوند متعال در روز قیامت یک نصفه خرما را چنان بزرگ نماید که مانند کوه اُحد باشد.

 

31- دیدار و اظهار دوستى با هم

« تَزاوَرُوا تَحابُّوا وَ تَصافَحُوا وَ لا تَحاشَمُو ».

به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید.

 

32- راز پوشى در کارها

« عَلَیْکُمْ فى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمانِ فى أُمُورِ الدّینِ وَ الدُّنیا فَإِنَّهُ رُوِىَ « أَنَّ الاِْذاعَةَ کُفْرٌ» وَ رُوِىَ « الْمُذیعُ وَ الْقاتِلُ شَریکانِ» وَ رُوِىَ « ما تَکْتُمُهُ مِنْ عَدُوِّکَ فَلا یَقِفُ عَلَیْهِ وَلیُّکَ».:

 

بر شما باد به رازپوشى در کارهاتان در امور دین و دنیا. روایت شده که « افشاگرى کفر است» و روایت شده « کسى که افشاى اَسرار مىکند با قاتل شریک است» و روایت شده که « هر چه از دشمن پنهان مىدارى، دوست توهم بر آن آگاهى نیابد».

 

33- پیمان شکنى و حیلهگرى

« لا یَعْدُمُ المَرْءُ دائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ نَکْثِ الصَّفَقَةِ، وَ لا یَعْدُمُ تَعْجیلُ الْعُقُوبَةِ مَعَ إِدِّراءِ الْبَغْىِ ».

آدمى نمىتواند از گردابهاى گرفتارى با پیمان شکنى رهایى یابد، و از چنگال عقوبت رهایى ندارد کسى که با حیله به ستمگرى مىپردازد.

 

34- برخورد مناسب با چهار گروه

« إِصْحَبِ السُّلْطانَ بِالْحَذَرِ، وَ الصَّدیقَ بِالتَّواضُعِ، وَ الْعَدُوَّ بِالتَّحَرُّزِ وَ الْعامَّةَ بِالْبُشْرِ ».

با سلطان و زمامدار با ترس و احتیاط همراهى کن، و با دوست با تواضع و با دشمن با احتیاط، و با مردم با روى خوش.

 

35- رضایت به رزق اندک

« مَنْ رَضِىَ عَنِ اللّهِ تَعالى بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ رَضِىَ اللّهُ مِنْهُ بِالْقَلیلِ مِنَ الْعَمَلِ ».

هر کس به رزق و روزى کم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل کم او راضى باشد.

 

36- عقل و ادب

« أَلْعَقْلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ، وَ الاَْدَبُ کُلْفَةٌ فَمَنْ تَکَلَّفَ الأَدَبَ قَدَرَ عَلَیْهِ، وَ مَنْ تَکَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ یَزْدِدْ بِذلِکَ إِلاّ جَهْل ».

عقل، عطیّه و بخششى است از جانب خدا، و ادب داشتن، تحمّل یک مشقّت است، و هر کس با زحمت ادب را نگهدارد، قادر بر آن مىشود، امّا هر که به زحمت بخواهد عقل را به دست آورد جز بر جهل او افزوده نمىشود.

 

37- پاداشِ تلاشگر

« إِنَّ الَّذى یَطْلُبُ مِنْ فَضْل یَکُفُّ بِهِ عِیالَهُ أَعْظَمُ أَجْرًا مِنَ الُْمجاهِدِ فى سَبیلِ اللّهِ ».

به راستى کسى که در پى افزایش رزق و روزى است تا با آن خانواده خود را اداره کند، پاداشش از مجاهد در راه خدا بیشتر است.

 

38- به پنج کس امید نداشته باش

« خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فیهِ فَلا تَرْجُوهُ لِشَىْء مِنَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ:مَنْ لَمْ تَعْرِفَ الْوَثاقَةَ فى أُرُومَتِهِ، وَ الکَرَمَ فى طِباعِهِ، وَ الرَّصانَةَ فى خَلْقِهِ، وَ النُّبْلَ فى نَفْسِهِ، وَ الَْمخافَةَ لِرَبِّهِ ».

پنج چیز است که در هر کس نباشد امید چیزى از دنیا و آخرت به او نداشته باش:1ـ کسى که در نهادش اعتماد نبینى،2ـ و کسى که در سرشتش کَرم نیابى،3ـ و کسى که در آفرینشش استوارى نبینى،4ـ و کسى که در نفسش نجابت نیابى،5ـ و کسى که از خدایش ترسناک نباشد.

 

39- پیروزىِ عفو و گذشت

« مَا التَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ إِلاّ نُصِرَ أَعْظَمُهُما عَفْوً ».

هرگز دو گروه با هم روبه رو نمىشوند، مگر این که نصرت و پیروزى با گروهى است که عفو و بخشش بیشترى داشته باشد.

 

40- عمل صالح و دوستى آل محمّد

« لا تَدْعُوا الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ الاِْجْتِهادَ فِى الْعِبادَةِ إِتِّکالاً عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد(علیهم السلام) وَ لا تَدْعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّد(علیهم السلام)لاَِمْرِهِمْ إِتِّکالاً عَلَى الْعِبادَةِ فَإِنَّهُ لا یُقْبَلُ أَحَدُهُما دُونَ الاْخَرِ ».

مبادا اعمال نیک را به اتّکاى دوستى آل محمّد(علیهم السلام) رها کنید، و مبادا دوستى آل محمّد(علیهم السلام) را به اتّکاى اعمال صالح از دست بدهید، زیرا هیچ کدام از این دو، به تنهایى پذیرفته نمىشود.

?






تاریخ : جمعه 93/6/14 | 11:0 عصر | نویسنده : ali chakaneh | نظرات ()

روایت خادمان حرم قدس رضوی از معجزات امام رضا(ع)

تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد
علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده برایمان می گوید: در آذرماه سال 1383 مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و می خواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت 10صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران می آمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزه ای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته می روند تا قطعه ای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد می زد برادر علی کمک نمی کنی؟!

نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از 10 دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟! پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله های اتاق پایین آمدم.

در “ایوان طلا” یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟!  و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می درخشید.

گل مریم کنار ضریح
مرتضی اشکفتی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزات در مدت خدمتشان در حرم قدس رضوی توضیح می دهد: اولین جلسه ای بود که روضه رضوی (ع) فضای کنار ضریح مقدس شستشو می شد. در مراسم حضور داشتم و مشغول صحبت کردن با حضرت شدم. مادرم از قبل سنگ کلیه داشت و قابل دفع نبود و نیاز به عمل کردن داشت. به حضرت گفتم: مادرم بیمار است و بعد یکی از شاخه های گل مریم کنار ضریح که هر روز عوض می شود و به مردم داده می شود را برای مادرم به خانه بردم. مادرم گل را بو کرد و بعد از آن بسیار گریه کرد. صبح از خواب بیدار شدم و مادرم گفت: معجزه شده و سنگ کلیه ام دفع شده است. پدرم گفت: امکان ندارد. مادرم آزمایش انجام داد و دیگر هیچ سنگی در کلیه اش دیده نشد. 9سال از آن ماجرا می گذرد و پس از آن ماجرا دیگر مادرم مریض نشد.

دوستی دارم که فرزند شهید است و روزی به حرم آمد. معجزه را قبول نداشت. برایش دلیل می آوردم و می خواستم برایش اثبات کنم که معجزه وجود دارد. در حال صحبت کردن بودیم که حرم شلوغ شد و خانمی که شفا پیدا کرده بود را به سمت آگاهی می بردند تا آسیبی نبیند و بررسی کنند تا واقعیت را بفهمند. در اتاق با کلامی منقطع می گفت: سال ها بود نمی توانستم صحبت کنم.  داخل حرم نشسته بودم، نوری در گلویم وارد شد و الان می توانم صحبت کنم. خوشحال بود و مانند بچه ای که تازه می خواست صحبت کند، سخن می گفت. به دوستم گفتم امام رضا (ع) کرامتش را به تو نشان داد!

ماجرایی را نیز دوستم خادم حرم رضوی برایم گفت: فردی در ایالت متحده دوره خلبانی را گذرانده بود و می خواست مدرکش را بگیرد و خیلی آشفته بود. ایرانی در آنجا از او سؤال می پرسد چرا این قدر آشفته هستی و جواب می دهد: همسری دارم که بیمار است و پزشکان نتوانسته اند بیماری اش را تشخیص دهند و الان در بستر است و کاری از من بر نمی آید. آن فرد می گوید: دکتری را در ایران و شهر مشهد با نام “دکتر رضا” می شناسم و هر کسی پیش او می رود، مریضش خوب می شود. فقط با خودت قرار بگذار تا اگر همسرت خوب شد، هدیه ای به او بدهی. در هواپیما می نشیند و با خودش قرار می گذارد تا اگر همسرش سالم شد، هدیه ای به دکتر رضا بدهد.

به خانه می رسد و همسرش را سالم می بیند و ماجرا را از او می پرسد و همسرش می گوید: دکتر رضا خانه‌مان آمد و گفت هدیه ای که همسرت می خواست به من بدهد را برایم بیاورد. این فرد به مشهد می آید و در خیابان امام رضا (ع) دور فلکه آب به دنبال مطب دکتر رضا می گردد و نمی داند حضرت حیات مادی ندارند. یکی از دوستان خادم حرم او را پیدا کرد و ماجرا را از او سؤال کرد و او گفت: آمده ام از دکتر رضا تشکر کنم که همسرم را مداوا کرده است. خادم می فهمد و او را داخل حرم می آورد و او را جلوی ضریح می برد و می گوید دکتر رضا این جا هستند. آن فرد می رود و حضرت را زیارت می کند و در بازگشت به دوست خادم‌ام می گوید: دکتر رضا را دیدم و تمام مشکلاتم را به او گفتم و هدیه ام را به او دادم و ایشان قبول کردند تا همه مشکلاتم را حل کنند.






تاریخ : جمعه 93/6/14 | 10:0 عصر | نویسنده : ali chakaneh | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.